ورزش

ساخت وبلاگ

امکانات وب

ته راهرو رسیدم که دیدم دوتا دالون نسبتا تاریک وپیچ در پیچ جلومه حالا باید چیکار کنم؟ یعنی کدومشه؟ داشتم میرفتم سمت دالونا که یکی دستش و گذاشت رو شونم بی معطلی با تکنیک یه خم تو هوا دستو پیچوندموبلندش کردم زدمش زمین _اآآخخخ اومدم با مشت بکوبم تو صورتش که دیدم ای وای هاکانه .... اون اینجا چی کار میکرد . چطوری اومده بود ؟ تا خواستم بگم تو اینجا چیکار میکنی با یه خیز بلند شد دستشو گذاشت رو دهنمو، منو گرفت تو بغلشو قایم شد تو درز دیوار. شکه شدم . هاکان _ههییییسسسسسسسسس دو تا مرد اسلحه به دست از دالون سمت راست اومدن بیرون مرد اولی_مطمئنم هستم یک صدایی شنیدم مرد دومی_خیالاتی شده ای . اولی_بگذار نگاهی بیندازیم. دومی _اااه میگویم کسی نیست بیا برویم خیلی خسته شده ام. حرم نفساش به صورتم میخورد ،داغ داغ بود بوی عطرش که دیگه نگفتنی بود ،فشار عضله هاش به سینه ام..... وای داشتم ذوب میشدم ،نفسم به شماره افتاده بود انگار اونم متوجه شد حالم یه جوری شده تو چشمام زل زد دستشو از رو دهنم برداشت . برق چشماش حتی تو اون تاریکی دلمو لرزوند، نگاهم از چشماش به سمت لبای قلبه ایش سر خورد دلم میخواست نرمی لباشو رو لبام حس کنم . سرشو اورد نزدیک ،نزدیک و نزدیکتر تا جایی که دیگه لبلش با لبام مماس شده بود . _با شماره سه مثل اون اولی دخل سمت راستی رو بیار منم اون یکی رو . با این حرفش انگار یه سطل اب ریختن رو سرم وا دادم... منو باش تو چه فکری بودم ... هاکان _ 1،2،3 سریع پشت سرشون رفتیم و تو یه حرکت به درک فرستادیمشون ،انداختیمشون گوشه دیوار بی معطلی به سمت دالون رفت . با صدای اروم رو به من گفت _ تو اینجا چی کار میکنی؟ فکر میکردم هنوز داری اون بالا دور خودت میچرخی _ اینو من باید از شما بپرسم . هاکان _فکر نمیکردم عرضه پیدا کردن اینجا رو داشته باشی پس بگو منو دنبال نخود سیاه فرستاده بود با حرص گفتم _فعلا که دیدید تونستم ... هاکان _خوب همینجا باش تا من برم داخل دختر رو پیدا کنم . _ ممنم میام شاید کمک خواستین . هاکان پوزخندی زد و رفت داخل. منم بی توجه بهش دنبالش رفتم. خبری نبود اما بازم احتیاط شرط عقله . اخر دالون نور کم رنگی دیده میشد . سرکی کشیدیم انگار فقط همون دونفر بودن . خدای منن چی میدیدم... چند تا سلول پر بود از دختر همه بچه و نابالغ.
ورزش...
ما را در سایت ورزش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hasan nojooom12402 بازدید : 85 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 15:00